... بَچـــِّــ ـهـ مـَـ ــذهَبـــــ ــی ...

یاحق ؛ سلام ، ازاینکه وبلاگ من رو برای مطالعه انتخاب کردید، ممنونم ؛ امیدوارم لحظات خوبی را در وبلاگ من سپری کنید...

... بَچـــِّــ ـهـ مـَـ ــذهَبـــــ ــی ...

یاحق ؛ سلام ، ازاینکه وبلاگ من رو برای مطالعه انتخاب کردید، ممنونم ؛ امیدوارم لحظات خوبی را در وبلاگ من سپری کنید...

... بَچـــِّــ ـهـ  مـَـ ــذهَبـــــ ــی ...

باسلام...
و اما یک توضیح مختصر :

در این وبلاگ سعی کردم مطالب معنوی و مفیدی بگذارم .

قانون خاصی ندارم اما حرف نا مربوط ، نامناسب و غیراسلامی مطلقا نداریم ؛ توهین هم تو مراممون نیست...

راستی برای لایک کردن مطالب باید عضو باشید یا هم همینجا عضو بشید ؛ اما کامنت میتونید بذارید...

درضمن من تو مدت درس و دانشگاه جمعه ها سر میزنم و وبلاگ رو به روز میکنم و مطالب جدید تر میذارم...

؛ دیگه همین...

... خوش اومدید ...

آخرین نظرات
  • ۲۶ آبان ۹۵، ۱۸:۵۳ - سجاد مقید
    عالی

۱۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بســــــــم الله الرحمــــــن الرحیـــــــم


مرد های مذهبی بی انصاف اند

  یادشان میرود که از همسران و دخترانشون

بابت حجاب تشکر کنند !

یادشان میرود که پذیرایی از مهمان

با حجاب سخت تر است !

یادشان میرود که

مسافرت با حجاب سخت تر است!

۴ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۹
به نام خداوند بخشنده ی مهربان


میخوانمش چنان که اجابت کند دعا...

نیازمندی هایم را مینویسم: به معجزه ای به اسم #خــــــــــــدا# نیازمندم...



۴ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۶
***    مُبــــــــــــــــــارَکـ  بـــاشِـــــــــــــــه    ***

۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۶

ببخشید که دیر گذاشتم...

***

وقتی نازل شد حرف هایش شبیه به حرف های معمولی نبود
و با همان کلمات داشت تسبیح خدا را می گفت،پیامبر به او فرمود:
"تا به حال چنین بر من نازل نشده بودی."
جبرئیل نیستم آقا جان
صرصائیلم
خدا فرموده نور را به عقد نور در بیاور
که را به عقد که دربیاورم؟
فاطمه را به عقد علی دربیاور.
رسول خدا فاطمه را در حضور
جبرائیل، میکائیل و صرصائیل به عقد علی درآورد.
آدم بال درمی آورد از ذوق دیدن این همه شاهد
بال دار....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بحارالانوار،ج43،ص123
۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۵۲
۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۷
۲ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۲
۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۱

زیبــاتریـــن جملــه ای کـه امــروز شنیـــدم :


هیــــچ وقــــت ،

کــاری نکنیــــم ،

آدمـــــای ارزون ،

واسمــون گـرون

تمـــوم بشــن...


(( مریم میدونه من چی میگم...

مریم جمله رو دریاب ))

۴ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۶



۶ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۱

عاشــــــــــــق این عکســــــــم!

قاب کنــــــــــی بزنــــی به دیــــوار اتاقــــــت

نگــــــاش کنی کیـــف کنی...!


۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۵
دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...
عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد ونعره می زند،
 از گوشه چشم دخترک را می پاید...
او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر
میگذرد.
مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...
قمقمه اش را مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افتد...
۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۲


جون من مطلب و ولش کن...
ریختشونو ببین !
یعنی اصلا تعطیل تر از اینا وجود داره؟؟؟
من که عاشق اون بی مغزی ام که داره میره تو درخت :))
خدا شفاشون بده...

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۹