خداحافظ خورشید پنجم
مه وجودش گستره دانش بود و انتشار آن،
امویان را به خاطر کوردلی و ناتوانیشان در فهم و ادراک، به ستوه آورده بود.
کرامت به تیره بختان جاهل عرضه میکرد تا شاید از طوفان غفلت،
به ساحلِ رستگاری برسند.
وارث دردهای کربلا بود، وارث مظلومیّت سرهای بریده که از سیاه دلی و مکر یزید،
به نیزه رفته بود.
علم لدنی اش، بیدارکننده خاک بود و رسایی خطبههایش لرزه بر اندام
هشامیانِ جاهطلب میانداخت.
باقرالعلوم بود و گسترشدهنده و شکافنده دانش.
واکنون...
زمین، سوگوار است.
پروانه ها کوچه به کوچه آمده اند تا در آتش فراغش بعد از این خاکستر شوند.
سینه ها تاب حجم سنگین اندوهش را ندارند و پشت آسمان از این داغ، شکسته است.
این بوی بهشت است که در فضای مدینه شناور است.
خداحافظ خورشید پنجم، یا محمّدبن علی

خورشید زیبا ببخش
باز هم دیر کردم
((شرمنده که به موقع نذاشتم))